x تبلیغات
سرزمین مادری

سرزمین مادری

تماشاگه كل

ما سجده به خم گيسوي تو نموديم             روزي كه تماشاي كل تو نموديم

بي واهمه زنجير خرد پاره نموديم              تا دست در آن حلقه گيس تو نموديم

با رويش اولين دانه  ادراك                      پروانه صفت رو به سوي تو نموديم

در حلقه كيهاني  دادي  ندايم                تا صحبتي از سلسله موي تو نموديم

از نقطه خاموشي خوانديم صدافسون     آن دم كه نظر نرگس جادوي تو نموديم

 

بي بوي تو گلشن چو كوير است               عادت به گل روي و بوي تو نموديم

برچسب‌ها: ا,

به ياد شاملو ، احمد مانگار كلام و زيبايي

 چه جاودانه مي سرودي خروار خروار نياز و خواهش را

چه هنرمندانه معمار،بودي ، حس بودن را

خواستن را ، و خداي پاك را
بارها در مصرعي به تكرار شگفت زده و اشك ريز ، هر دم سلامت كرده ام
استاد . . .
بعد از تو هر چه بيابان مي بينم ، سراسر مه گرفته
و هر چه قريه كه گذشتم چراغش خاموش است
و چه رسوا ، بي ترديد ديگر تازيان مي زنند عشق را زير هر چراغ خيابان
و تير مي زنند پويان و محمد و علي را.
هميشه اشك ريخته ام ،
هرگز كسي اينگونه به كشتن خود برنخواست
كه من به زندگي نشسته ام
و چه جاويدان نمودي زنداني ستمگري كه هرگز به آواز زنجيرش ، خو نخواهد گرفت
متبرك باد نام تو!...

برچسب‌ها: وبلاگ,بلاگ,تون بلاگ,

دارم از چشمان تو

 دارم از چشمان تو اميد ياريها هنوز

گر چه هستم همنشين با بي قراريها هنوز

 

با وجود آنكه از چشم تو افتادم جو اشك

مي كنم اندر غم هجر تو زاريها هنوز

 

ديدگان را حلقه بر در مي نمايم حلقه وار

دلخوشم با لذت چشم انتطاريها هنوز

 

بخت من خواب است و اميد لطف بيدارست

ديده عادت كرده بر شب زنده داريها هنوز

 

شب شد و سيمرغي سكوتم را شكست

ناوك چشمان تو شيرين زبانيها هنوز

 

يار با اغيار يار است و دل خوش باورم

دارد از آن با وفا اميد ياريها هنوز

 

نيست اميد وفايي ز غم هجران من

گر چه هستي زنده است با اميدواريها هنوز

برچسب‌ها: وبلاگ,بلاگ,تون بلاگ,

بی نشانی

 

نشانت را نمی یابم

لحظه   رفتنت

خوب در خاطر دارم

گذشتن از من را

و خامی کودکانه ام  را

نشانی را درست آمده ام  ، نیست اثری  از رد و بویی !

گوییا همین نزدیکی بود  همین دیروز

آمدنت را خوب بخاطر دارم  ، آن ظهر عزا  را

 

و بیهوده رفتنت


برچسب‌ها: وبلاگ,بلاگ,تون بلاگ,

ارجمند

 

 

نوشیدن جرعه های مستی آور نگاهت

توازن رقص گلبرگها را مانی ،  بلندای سرو را

عطری در عمق حافظه جانم

هرگز نخواهم به فراموشی سپردن

همچو امانتی از جنس عشق

بر لوح دل خویش آویز کرده ام

نام و عشق واشتیاق و عطش و جاذبه دستانت

آنچنان لیلی که همه مجنون ها و عاشقان در بند ایشان قیامت ها کنند

حق ادای جاذبه  نگاهی ست

این عطش خشکیده بر  لبان را

نوازش ساقه های گل رز مخملی را

مرهمی باشد  و حصل اشک ها ی در تاریکی

نام تو ذکر مداوم   ، اندیشه ات غالب همه اوهام من

حسرتت همچو حسرت مومن  درختان بهشت را

بهترین دلیل بودن    ،   آسمانی ترین  بوسه عشق

 

برچسب‌ها: این ,عطش,عفس,
بایگانی
پیوندهای روزانه
آمار بازدید
آنلاین : 0
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته گذشته : 2
بازدید ماه گذشته : 102
بازدید سال گذشته : 1672
کل بازدید : 2731