x تبلیغات
عشق

عشق

ارجمند

 

 

نوشیدن جرعه های مستی آور نگاهت

توازن رقص گلبرگها را مانی ،  بلندای سرو را

عطری در عمق حافظه جانم

هرگز نخواهم به فراموشی سپردن

همچو امانتی از جنس عشق

بر لوح دل خویش آویز کرده ام

نام و عشق واشتیاق و عطش و جاذبه دستانت

آنچنان لیلی که همه مجنون ها و عاشقان در بند ایشان قیامت ها کنند

حق ادای جاذبه  نگاهی ست

این عطش خشکیده بر  لبان را

نوازش ساقه های گل رز مخملی را

مرهمی باشد  و حصل اشک ها ی در تاریکی

نام تو ذکر مداوم   ، اندیشه ات غالب همه اوهام من

حسرتت همچو حسرت مومن  درختان بهشت را

بهترین دلیل بودن    ،   آسمانی ترین  بوسه عشق

 

برچسب‌ها: این ,عطش,عفس,

بی نشانی

 

نشانت را نمی یابم

لحظه   رفتنت

خوب در خاطر دارم

گذشتن از من را

و خامی کودکانه ام  را

نشانی را درست آمده ام  ، نیست اثری  از رد و بویی !

گوییا همین نزدیکی بود  همین دیروز

آمدنت را خوب بخاطر دارم  ، آن ظهر عزا  را

 

و بیهوده رفتنت


برچسب‌ها: وبلاگ,بلاگ,تون بلاگ,

به ياد شاملو ، احمد مانگار كلام و زيبايي

 چه جاودانه مي سرودي خروار خروار نياز و خواهش را

چه هنرمندانه معمار،بودي ، حس بودن را

خواستن را ، و خداي پاك را
بارها در مصرعي به تكرار شگفت زده و اشك ريز ، هر دم سلامت كرده ام
استاد . . .
بعد از تو هر چه بيابان مي بينم ، سراسر مه گرفته
و هر چه قريه كه گذشتم چراغش خاموش است
و چه رسوا ، بي ترديد ديگر تازيان مي زنند عشق را زير هر چراغ خيابان
و تير مي زنند پويان و محمد و علي را.
هميشه اشك ريخته ام ،
هرگز كسي اينگونه به كشتن خود برنخواست
كه من به زندگي نشسته ام
و چه جاويدان نمودي زنداني ستمگري كه هرگز به آواز زنجيرش ، خو نخواهد گرفت
متبرك باد نام تو!...

برچسب‌ها: وبلاگ,بلاگ,تون بلاگ,

معتدل

 سلامم را تو پاسخ گوی؛ای آشنای دیر یافته

ای فراتر از تب تند عادت ، از عشق

یافته ام روح پاکت در کالبدی سیمین

و نوازش کرده ام تاری از پیچک زلفانت را

در کف عریانی دستانم.

ای ریسمان اسرارم

در حلقه نور تو یارب چه سخن ها شنیدم از عشق

از نیاز و اشتیاق

ای گوهر ایمانم ،

رازهای دیر یافته ام را بر جریده خواهم خواند 

شاید سفر کرده ای شوق رجوع یابد.

من همه محو شکوه، محو تماشا.

با تو خواهم ماند و چنگ در زلف زیبایت خواهم آویخت.

در مجاز اندر مجازش ، دل سپرده به مجازی از جنس بلور. از عطر  یاس سپید.

دستت را به من بده و زخم بپوشان ای سلاله پاک از نسل زیبایی.

حرمت چشمانت را به من بسپار ، ای گوشه راز خلقت.

قرنهاست که می شناسمت

ای گل  ، شعر دلنشین عاشقی من.

برچسب‌ها: س,

ز خاک من اگر گندم براید...

 

برچسب‌ها: ,

لحظه موعود

           امروز  لحظه موعود است

و من در نی نی چشمانت   خود را باختم

و دینم را به جامه کفر  بخشیدم

و  سفیدی را در   گرو سیاهی  نهادم

و بهشت را به دوزخی مهیب

شاید مسیری بی بازگشت

تا عمق دره های بی هویتی

برچسب‌ها: ,

ساحل سپید

 چه پر شر و شوری هنوز

تنها نامی مانده ز جا

پر غوغاست لیک

همانند آمدنت       در فصل بهار گذشتی

چه فرق دارد ؟    سلامی و پیامی  ،   باشد  یا  نباشد

دوست شاعر می گفت  : این بد ترین نوع دلتنگی ست

به صبا سلامت می سپارم

به عطر دلکش اقاقی ،     به قاصدک های این باغ

چه خون ها که جاری نکردم از دلت!

چه نا  مرادی ها ،بر الماس دیده روا  نداشته ام!

تو بهاری

تو خود نسیم دلفریب دریایی

تو ساحل آرام سپید ماندگاری

به تو سلام می کنم

و تا ابد در انتظار خواهم ماند

سوسن  وحشی  دشت.

برچسب‌ها: ,
بایگانی
پیوندهای روزانه
آمار بازدید
آنلاین : 0
بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته گذشته : 59
بازدید ماه گذشته : 100
بازدید سال گذشته : 1670
کل بازدید : 2729