x تبلیغات
سرزمين مادري

رهگذار باد

 در رهگذار باد

در این سفر

از نیستی

به میانی تهی و سرد

گریزانم باز

فریاد ها زده ام

از نفس قفس  ، از بند  آدم ها و خود ها

سیاهی آسمانش  انبوه  ایستادنهای  واهی

نفس ستاره هایش ز یاد برده ام  و در پی چراغی دوباره

در من پایکوبان و شادان  از سرودها  ،  همسفران با کوله هایی از بها

نادان از تسهیلات نابش

دیده ام نهایت ریشه و پایدارم را

در خاک و حرمت خاک

سیلی

 سیلی سرما در اوج زمستان ،تن عریان درختان و جاده ای که

انتهایش پیدا نبود.درد و خطر بیداد می کند .

هر روز بوی مرگ می آید،بوی نابودی محض.

تنها چراغی در پیش و امیدنجات در محرمی ست پیش روی.

در غفلتی که طراران ربوده اند رمه ات را....

و بازی را ادامه می دهی.... .

نیست می شود هر روز گلستان خرمی ،

چراگاهی ست شیرین ،کویری خواهی شد

که می آزارد رهگذر غریبی را،خار تلخ بیابانش

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد