نوشیدن جرعه های مستی آور نگاهت
توازن رقص گلبرگها را مانی ، بلندای سرو را
عطری در عمق حافظه جانم
هرگز نخواهم به فراموشی سپردن
همچو امانتی از جنس عشق
بر لوح دل خویش آویز کرده ام
نام و عشق واشتیاق و عطش و جاذبه دستانت
آنچنان لیلی که همه مجنون ها و عاشقان در بند ایشان قیامت ها کنند
حق ادای جاذبه نگاهی ست
این عطش خشکیده بر لبان را
نوازش ساقه های گل رز مخملی را
مرهمی باشد و حصل اشک ها ی در تاریکی
نام تو ذکر مداوم ، اندیشه ات غالب همه اوهام من
حسرتت همچو حسرت مومن درختان بهشت را
بهترین دلیل بودن ، آسمانی ترین بوسه عشق