x تبلیغات
جدایی

انبوهی از کلام

 انبوهی از کلام است  و دلتنگی این فاصله مه آلود خیس

سفر سوسن از این شهر خموش  و غفلت شرم آلود اشک

با هر سوز و سازی  ، با هر شعر  و صدای خیس  آبی

با هر ریزش قطرات بارانی ، با هر صدای قناری ، هر عبوری

با هر روا گشتن ظلمی

وقتی کلام ، تاب هوای تو کردن را ندارد

وقتی صدای پای تردید را، پشت پنجره به انتظار نشسته ای

حقیقت پریشانحالی ست

تردید کوته دستی من ،  خروارهای غصه تو

چه هوارها دارم برایت

سالهای بهار  و تکرار شب هایت  ، دیدار هر طلوع و هر شامت ...

انبوهی از کلام است

این فاصله خیس مه آلود

 

رهگذار باد

 در رهگذار باد

در این سفر

از نیستی

به میانی تهی و سرد

گریزانم باز

فریاد ها زده ام

از نفس قفس  ، از بند  آدم ها و خود ها

سیاهی آسمانش  انبوه  ایستادنهای  واهی

نفس ستاره هایش ز یاد برده ام  و در پی چراغی دوباره

در من پایکوبان و شادان  از سرودها  ،  همسفران با کوله هایی از بها

نادان از تسهیلات نابش

دیده ام نهایت ریشه و پایدارم را

در خاک و حرمت خاک

موج است و بیداری

 اینجا موج است و بیداری

آن سو رخوت تلخ و جدایی

تو  گه چون البرز   ، سترگ  ، پیروز دنیایی

مامن شانه  سپیدت  ، آنجا که اشک می شکند سکوت سینه را

وفای جنگلی  با خزر      ، محلت بارانی  با  جلگه

هم سو تشنگی است و فراموشی

تنها اینجا امید است و ایمان

من که جا مانده جاده وفایم

من که سوخته دل   بازی های مجهولم

من که تا آخرین غروب ساحلت  می مانم

من که از پلک بر هم زدنی هم  گذشتم

من که تنها تو را خیره به نظاره نشسته ام

من که دستانم گلی خوشرنگ  در بر خویش دارد

و خدائی که همین جا

لبخند پر معنایش  از سپیدی موج پیداست

تو ای مهربان    والا

من در میان تو به کجا میروم ؟

تو که صدای جاویدی و سکوتی نیست بی تو

همه بیدار است  ، نور  و شعف و روشنایی

کودک

 کودک  دیروز  سرمایی من    

 قاصدک خوش خبر صحرای مهر

تو سوار بر پرتو مهتاب   از سرزمین پریان آمده ای

چهره پر نور پری رخ منظری ست شما را

نو را می شناسم کودک سبز آغاز بهار

چشمان نورانی تو ، چشمه سار هستی من

جنگل انبوه گیسوانت مرا بی نیاز جهان کرد

طراوت و شبنم و عطر پونه  می نوشم از تن تو

کودک رویائی  دیروز  ، اسرار بزرگ قلب کوچک

صدای دریا در گوش تست می دانم

افسوس که اینجا برای تو سرد است و کوچک

پرستوی غمین تلخی مکن

این قلب پر حرارت آشیان تست

بمان

تو بگو   ، همه مهتاب ها  و ابرها را شعری بگو

بهر من حیران

و بکش تصویر رویای بزرگت با من را

ماهی کوچک    پر امید باز گرد

با خرمنی از ستاره های نقره ای

صفحه قبل 1 صفحه بعد