انبوهی از کلام است  و دلتنگی این فاصله مه آلود خیس

سفر سوسن از این شهر خموش  و غفلت شرم آلود اشک

با هر سوز و سازی  ، با هر شعر  و صدای خیس  آبی

با هر ریزش قطرات بارانی ، با هر صدای قناری ، هر عبوری

با هر روا گشتن ظلمی

وقتی کلام ، تاب هوای تو کردن را ندارد

وقتی صدای پای تردید را، پشت پنجره به انتظار نشسته ای

حقیقت پریشانحالی ست

تردید کوته دستی من ،  خروارهای غصه تو

چه هوارها دارم برایت

سالهای بهار  و تکرار شب هایت  ، دیدار هر طلوع و هر شامت ...

انبوهی از کلام است

این فاصله خیس مه آلود