سیلی سرما در اوج زمستان ،تن عریان درختان و جاده ای که
انتهایش پیدا نبود.درد و خطر بیداد می کند .
هر روز بوی مرگ می آید،بوی نابودی محض.
تنها چراغی در پیش و امیدنجات در محرمی ست پیش روی.
در غفلتی که طراران ربوده اند رمه ات را....
و بازی را ادامه می دهی.... .
نیست می شود هر روز گلستان خرمی ،
چراگاهی ست شیرین ،کویری خواهی شد
که می آزارد رهگذر غریبی را،خار تلخ بیابانش